رادمهر جوجورادمهر جوجو، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

R.boreiri

داستان یک شب خوابیدن رادمهر جوجو

پسرم مامانی چند وقتی باهم شروع کردیم شبها مراسم خواب اجرا کنیم . بعد از اینکه شاممون و می خوریم میریم دستشوئی دستهامون و می شوریم بعد مسواک می زنیم چند تا فیل شیشه ای هم توی دستشوئی هست هرشب به امید شستن یکی از اونا راضی میشی بیای دستشوئی . خلاصه مراسم دستشوئی که تمام می شه میرسیم به خوابیدن میری از کتابخونه بالای تختت هفت یا هشت تایی کتاب بغل می کنی میای پایین می گی مامان بخون یکی از این کتابها که باعث شد این داستان و برات بنویسم همین کتاب بود وقتی خوندن کتابها تموم شد قسمت جالب قضیه این بود که رفتی خرسهات و آوردی مثل این کتاب بغل گرفتی و تند تند می گفتی مامان دوبین دوبین یعنی دوربین و بیار از من عکس بگیر&nbs...
27 دی 1391

امام رضا

پسرم .چند روز پیش شهادت امام رضا رو پشت سرگذاشتیم . خیلی خوشحالیم از اینکه یک منبع انرژی قوی مثل امام رضا رو داریم .که هر زمانی دلمون تنگه هرزمانی که از همه چیز خسته می شیم بریم سراغ یکی که خیلی مهربونه . عزیزجون شله زرد نذری داشت منم یک عکس خوشگل از شما جوجوها انداختم .البته قرار بود دایی سجاد نیفته فقط نقش یک تکیه گاه و برای رهام داشته باشه ولی نشد .دایی سجاد اگر عکست بد افتاده ببخشید.   ...
27 دی 1391

شعر پاییزه پاییزه از زبان رادمهر جوجو

پسرم این شعرو باهم می خونیم .می دونی این شعرو چه جوری به شما یاد دادم هر روز غروب که می اومدم خونه بابا جون دنبالت تو راه که با هم برمی گشتیم برات می خوندم شما هم فقط گوش می کردی تقریباً دو هفته به این شکل بود تا اینکه یک شب موقع برگشت وقتی داشتم می خوندم پیش خودم گفتم امتحانت کنم ببینم یاد گرفتی یا نه .چون می دونستم بچه برای یادگیری یک شعر حداقل دو هفته زمان می خواد تا تو هرشرایطی بشنوند و یاد بگیرند . مامانی اینجوری برات می خوندم و شما هم جواب مامان و می دادی : مامان : پاییزه وووو رادمهر جوجو : پازییزه (پاییزه ) مامان : برگ از دررررررخت رادمهر جوجو : می زیزه (می ریزه ) مامان :هوا شده کمیییییییی رادمهر جوجو: سد (سرد ) مامان ...
25 دی 1391

سومین یلدای رادمهرجوجو

   عزیز دل مادر یلدای پسرم مبالک   بدو که روز کوتاهه پائیز آخر راهه هندونه رو آوردی؟ جوجه هاتو شمردی ؟ زمستون میشه فردا مبارک باشه یلدا ! مامانی برای پسرم و آرشیدا نازنازی لباس خوشگل دوختم چون اولین شب یلدای آرشیدا خانم بود تا شب یلدا بشن هندونه خونمون اینم عکسشون  . یک تیکه هندونه از نوع رادمهر جوجو اینم شیرینی هایی که من و رادمهر جوجو با کمک هم درست کردیم بردیم خونه بابا جون و مامان جون باسلوخ با شکل هندونه تارت با طعم انار   وقتی بابا احمد داشت با آرشیدا خانم بازی می کرد مامانی از خنده هاش عکس گرفتم بابا احمد...
2 دی 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به R.boreiri می باشد