داستان یک شب خوابیدن رادمهر جوجو
پسرم مامانی چند وقتی باهم شروع کردیم شبها مراسم خواب اجرا کنیم . بعد از اینکه شاممون و می خوریم میریم دستشوئی دستهامون و می شوریم بعد مسواک می زنیم چند تا فیل شیشه ای هم توی دستشوئی هست هرشب به امید شستن یکی از اونا راضی میشی بیای دستشوئی . خلاصه مراسم دستشوئی که تمام می شه میرسیم به خوابیدن میری از کتابخونه بالای تختت هفت یا هشت تایی کتاب بغل می کنی میای پایین می گی مامان بخون یکی از این کتابها که باعث شد این داستان و برات بنویسم همین کتاب بود وقتی خوندن کتابها تموم شد قسمت جالب قضیه این بود که رفتی خرسهات و آوردی مثل این کتاب بغل گرفتی و تند تند می گفتی مامان دوبین دوبین یعنی دوربین و بیار از من عکس بگیر&nbs...
نویسنده :
مامان
12:52